واژه ها برای بیان احساس همانند مترسکهایی هستند در مزارع برای ترسانیدن پرندگان، وقتی نگاه ،خود گویای همه چیز است کلام چه معنایی می تواند داشته باشد؟ من دریاچه ایی از محبت را در کنار داشتم و خود تشنه، تشنهء جرعه ای از آن . خدا جونم دوست دارم...دوست داریم....دوست خواهیم داشت و اگر تو نبودی من هم نبودم و اگر تو نبودی ما هم نبودیم خداوندگارا تو باش و خدایی کن و ما را نیز خداگونه هدایت فرما با همه ی وجود و با هر چه عشق و عشق دوستت داریــــم
در تئاتر زندگانی با تو آشنا شدم بدون آنکه بدانم بازیگر چه نقشی هستم با سناریویی از قبل تنظیم شده و تو هنرپیشه مهمان قلبم. تو را گرامی داشتم با آنچه که بودی و می پرستمت با آنچه که هستی.
تو شدی خدای کوچک قلب من و من شدم بازیگر نقش لیلی... ولی اینبار لیلی بدون مجنون و شیرینی بدون فرهاد، چون تو خدا بودی و نه مجنون و نه فرهاد.
شاید در ابتدا فقط بازی میکردم بازی بدون فکر و شاید حتی بدون احساس زیرا از اول به من یاد داده شده بود که فقط در صحنه زندگی باید بازی کرد و بازی داد.
لحظه ایی به خود آمدم و دیدم این نقش در خون من حل شده و با زندگیم عجین گشته و حال جدا نمودن این دو از هم یعنی ...
زندگی من برهوت بود برهوتی خشک و بی پایان با خداهایی کوچک و از بین رفتنی مثل بتهای گلی شکننده تا اینکه تو آمدی برق آمدن تو محوطه محدود و کوچک دنیای من را روشن کرد هرچند از درخشندگی این نور تا مدتها گیج و منگ بودم و قادر به تشخیص هیچ چیز دیگری نبودم حتی خود تو، تو که خود مولد آن نور بودی و منِ گمراه دنبال مولّد آن می گشتم چقدر خام و احمق بودم.
تو دنیا ی من بودی و من بدنبال دنیا می گشتم چون کبوتری سرگشته و بی آشیان هر آشیانی را مأمن خود تصور می کردم و تو چه صبورانه نظاره گر این سرگشته گی ها بودی.
تو آهسته و آرام فقط نور را به من شناساندی (الله نور السماوات والارض)
و من را از دریاچه محبتت لبریز نمودی.
حال من عابد درگاه نورم نوری که روشن کننده زندگی من است و لحظه لحظه تشنه، تشنه محبت تو، ای معبودم.
چون شدی افسونگر شبهای من
غم و غصه تو دلم کاری نیست
رسول اکرم فرمودند:
هر کس با زنی نامحرم شوخی کند برای هر کلمه که با او گفته است، هزار سال در آتش دوزخ او را زندانی می کنند.
و اگر آن زن با رضایت، خود را در اختیار مرد قرار دهد و مرد او را در آغوش گیرد یا ببوسد یا تماسی برقرار سازد یا با وی بخندد و منجر به عمل خلاف شود،این زن هم مثل مرد گناهکار است و عذابش مثل اوست.ولی اگر زن راضی نبود و مرد به زور مرتکب این عمل زشت شد،گناه هر دو بر مرد می باشد.
دیروز الو!الو ! یا حسین . آنجا جبهه است ؟؟؟
امروز شماره مورد نظر در دسترس نمی باشد the mobile set is off .عشق بی پاسخ
دیروز خدا همراهمان بود
امروز تلفن همراه ...
دیروز پلاک ها آدرسی از بهشت ..
امروز همه آدرس ها گم.
دیروز زنده باد بسیجی، بی حجاب محتاج نگاه دیگران است
امروز، نگاه زاده علاقه است، حجاب کیلو چند؟؟
دیروز، آهنگرانیان، صدای خاطره ها
امروز،
جونیفر لوپز، انریکو، شکیلا
دیروز، آب و آیینه و قرآن، خدانگهدار.
امروز ، گود نایت، بای بای
دیروز جبهه، جنگ، کربلا
امروز، بزن به سیم آخر، دیوونه شو مثله ما
دیروز کربلای 1 ، کربلای 2 ، کربلای 3
امروز 50 میلیارد باد هوا، خیالی نیست
دیروز ماشین اداره، بیت المال
امروز ماشین اداره، مال البیت
دیروز، پای مصنوعی، دستان نا مرئی
امروز، اعتیاد، هپاتیت،HIV
دیروز، نه شرقی نه غربی ...
امروز، تئوری قرص های اکستازی
دیروز سلام بر چشمان شیشه ای
امروز یک میلیون جراحی بینی، لنزهای رنگی
دیروز آژیر قرمز، اضطراب های زرد، انتظار های سپید
امروز، عشق هایی کز پی رنگی بود......
دیروز سفر به چزابه، از کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف
امروز " توکیو بدون توقف "
دیروز، انبوه جانبازان شیمیایی
امروز رادیو فردا، موج BBC
دیروز، غروب جمعه انتظار ..
امروز، غروب شد باز خیالت به سرم زد
دیروز، وضعیت زرد، آژیر قرمز، خطر
امروز، کمر بند های لاغری بی خطر
دیروز، عشق، ایثار، فداکاری
امروز، بی خیال بابا بیا پارتی
دیروز، نخل های افسرده، زیتون های کال
امروز،CD جشن جدید استقلال
و امروز هنوز نسیم لبخند های بسیجی ما را به فردا امیدوار کرده
به نقل از ما هر چه داریم از شهدا و محرم است
من شاهکار هستی ام
من که هستم؟
من اشرف مخلوقاتم.من انسانم.آدمی. همان که گفته اند:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است نشان آدمیت
من یک انسان جذاب،لایق،زیبا و باهوشم.
جذابم زیرا همیشه به دنبال خوبی افرادم و به عیب های آنها و افراد را به خاطر یب هایشان سرزنش نمیکنم و آنها مرا دوست دارند.
لایقم زیرا هر مسئولیتی را که به عهده بگیرم میتوانم به انجام برسانم.زیرا خداوند مرا لایق خلقت دانشت و پس از خلقت مرا لایق ستایش دانست. بنابراین من هم خود را لایق ستایش می دانم و خود را می ستایم.
باهوشم زیرا در هر موقعیت چندین راه را پیدا کرده و بهترین آنها را انتخاب می کنم.
زیبایم زیرا درونم زیباست.این لباسی که بر تن دارم چه زیبا و چه زشت مال من نیست.آن چیزی که مال من است درونم قرار دارد و آن هم زیباست من سالمم و قوای بدنی و ذهنم خوب کار می کند.
من انسانی هستم که می توانم هر ماشینی را به کار اندازم و آن ماشین را تحت فرمان خویش درآورم.حتی ماشین زمان را. من کسی هستم که مهر و محبت بی من معنا ندارد.
در میان جمجه ی سرم بزرگ ترین معجزه ی آفرینش یعنی مغز قرار دارد.اندامی که دارای دوازده میلیارد سلول است و هر فکری را می تواند درون خود بپروراند.من خودم را از صمیم قلب دوست دارم.حتی از اسمم،پوششم و زیبایی بی نظیرم،بی اندازه لذت می برم.
من کسی هستم که خداوند وقتی مرا آفرید به خود گفت:تبارک الله.
من خودم را مستحق هر کاری می دانم.این دنیا بری من است.نه من برای دنیا.دنیا این جاست تا مرا کامل کند و نه من دنیا را،پس سعی می کنم بیشتر به آن چیزی که مال من است توجه کنم.
این را می دانم که وقتی از خدا چیزی می خواهم و به من می دهد آن چیز،چیز خوبی است، وقتی می گوید صبر کن چیز بهتری به من می دهد و وقتی می گوید نه،می دانم که بهترین ها را برایم آماده کرده.
من انرژی بی پایانی در بدن خود دارم که اگر آن را در چشمان خود متمرکز کنم می توانم با یک نگاه دنیا ر زیر و رو کنم.کم شاهکار هستی هستم.من نیکو هستم.
برگرفته از مجله ((موفقیت))شماره 121 صفحه 89
هنگامه هجران از آنجا آغاز گشت که رقیب با وسوسه او را از نعمت (قرب) محروم کرد و ابوالبشر در خراب آباد هجر از درد فراق نالید و ... تا این که پیک رأفتی از محبوب بر او بال رحمت فکند و نیایش را به او آموخت تا با آن دل را از این غربت خاکی به ملکوت گره زند و افلاکی شود. آدم با نیایش، فرصت وصل و لیاقت قرب یافت و با پرستش از «غربت» به «قرب» رسید.
نماز بهترین حدیث شیدایی است و تنها زمانی حلاوت آن را میتوان با تمام وجود احساس کرد که اهل سعادت آباد دلدادگی و از ساکنان سرزمین سبز نماز و اهل محله رکوع و ساکن قصر سجود و یا ملیت بندگی باشی و با لهجه خشوع سخن بگویی!
جغرافیای نماز
نماز مملکتی است به وسعت دل های دریایی و پهناور چون اندیشه های آسمانی با آب و هوایی همیشه بهار که ترنم دلباختگی، روحی دل نواز به آن میبخشد. در قسمتی از آن رشته کوه های ذکر تا افق ملکوت سر کشیدهاند و دریایی نیلگون و زلال در پای آن کوه ها موج میزند و آبی صداقتش دیده مینوازد. ماهیان رنگارنگ توفیقی را میبینی که تو را به سوی خود میکشانند. اگر آنها را صید کنی، دوست، صیادت میشود. نسیمی ملکوتی جانت را طراوت میدهد و تو سرمست از این همه زیبایی، مصمم میشوی همه شهر را بگردی تا منظره های دل ربا را با چشم جان تماشا کنی.
چشمهای از نور
اول شهر به چشمهای آراسته است که از ملکوت میآید. نباید از آن بگذری که بدون آن سفر تو بی لطف است. به! چه خنکای دلنوازی دارد! جسم و جانت را با آن میشویی، آب که به صورتت میپاشی یک آسمان نور به چهرهات میتابد و آلودگی از جانت چون برگ پاییزی بر زمین میریزد و تو از چشمه نور وضو میگیری. شستن دستها و صورت و مسح سر و پا همه حکمتی دارد که پاک و پاکیزه به دیدار او بروی و با او هم کلام شوی. اکنون شاداب و با طراوت به سیر خود ادامه بدهید.
به لباست بنگر، چگونه آن را تهیه کردهای؟ با چه سرمایهای ، آیا صاحبش کس دیگری است که در این صورت او راضی است که لباسش را بر تن داری؟ مبادا با ضایع کردن حقی صاحب آن لباس شده باشی؟ یعنی غصب کرده باشی؟ اکنون ببین بر تن پوشت اثری از آلودگی و پلیدی نباشد چرا که پرواز به سوی پاکی ها نتوان کرد. حال به جایگاهت که میخواهی از آن جا تا خدا عروج کنی خوب بنگر! مبادا که غصبی باشد یا نجس و چه بهتر که پروازت را از مسجد آغاز کنی و از خانه خدا دوست و رو به سوی محبوب بروی و در حلقه نمازگزاران حدیث عشق زمزمه کنی.
بانگی از دوست تو را صدا میزند، برایت آشناست. از اولین روز تولد آن را شنیدهای که کسی برایت میخواند و تو با سکوت معصومانهات دل به آن هنگ آسمانی داده بودی! میشنوی؟
صبحگاهان ستارهای ترین رنگهای زمان، صاحبدلان، پردههای غفلت را کنار میزنند به ندای یار لبیک میگویند و قامتی به عبادت میبندند و قیامتی از شنیدن بر پا میکنند و نماز صبح میگزارند و خود را از هر وسوسه ابلیس بیمه میکنند. نماز، تکراری خجسته و نشاط آور است که عامل پویایی و رشد انسان است به گاه روز از صبحدم به هنگام ظهر اگر به هوش نباشی، اگر از حیله دشمن غافل بمانی به ریل غفلت خواهی افتاد و بر دره سقوط خواهی کرد. نماز ظهر و عصر هشداری است برای تو که به یاد دوست باشی و به یاد زمانی که قرار است در برابر او پاسخ کارهایت را بیان کنی. اکنون که نورانی شدهای و به نماز متبرک، بقیه روز را هم از گزند وسوسه شیطان و نفس در امان خواهی بود.
اگر نماز به حق نماز باشد شامگاهان هم که خسته از کار روزانه به کانون استراحت پناه میبری عاکف کوی نیاز میشوی و درخلوت سجاده دلباختگیات را محاسبه میکنی و بر دلدادگی ات میافزایی، نماز مغرب و عشا را که گزاری، سبک بال و سبک دل جان را به ضریح تمنا گره زن و بخواه تا شور عاشقیات را افزون سازد.
اکنون هنگام نماز است در انتهای جاده زیر درختی که از حس تمنا پربار است سجاده ای به آبی اخلاص روبه خانه دوست گسترده است، به نیت پاک که معطر شدی، احرام بند، تکبیره الاحرام بگو و به عشق محرم شو. نماز میقات صاحبدل است بر جرأت خودخواهی، سنگ بی توجهی بزن و دل را رنگ خدایی ده که بهترین رنگ هاست.
قرائت
ای محبوب! ما خاکیان افتخار بندگی تو را داریم و دست طلب به سوی تو، به سوی آن آستان بی نیازت میگشاییم. راه هدایت را نشانمان ده، همان جاده مستقیمی که به تو میرسد همان مسیری که سعادتمندان آن را پیمودند و تو را یافتند، آن راهی که به کهکشان های شوق منتهی میشود. دوباره زبان به نام او زینت میدهی و سوره توحید تلاوت میکنی. به نام او ... بگو اوست معبود یگانه، بی نیاز از هر چیز و هرکس، مولود کسی نیست و خود فرزندی ندارد. همانند او هیچ تصور و هیچ موقعیتی و هیچ کس نیست. اکنون که از صهبای تلاوت سرمستی، به محله رکوع میرسی.
چه جایگاه با عظمتی است. باید قامت خود را به نشانه تعظیم خم کنی و خوشه چین خرمن تسبیح شوی. در محله رکوع شرط ادب را به جای میآوری و در جرگه کمین قرار میگیری. حال که خود را به زیور تسبیح آراستهای و عجز خود را در پیشگاه او دریافتهای برمیخیزی تا مهیای رفتن به قصر بلورین سجود شوی و بر خوان فیض از مائده عبودیت بهرهمند شوی، به برکت اجازه خاکساری یافتهای، دیدهای با حقیقتی دلربا آشنا میشود از رکوع برمیخیزی که به خاک بیفتی.
آنگاه که احساس تقصیر کردی خود را در مقابل درجه اعلای حق، بسیار خرد و ناچیز دیدی و پیشانی بر نماز گزاردی، به قصر بلورین سجده راه یافتهای. باید آرام باشی و در حال طمأنینه با دل همنوا گردی که «سبحان ربی الاعلی و بحمده» به وجد میآیی.
ذکر که تمام شد، هنوز اثری از نفس درخود میبینی و هنوز سایه ای از «انانیت» را در آینه دل مشاهده میکنی و باز هم به سجده پناه میبری و باید به گونهای زمزمه کنی که خود را در دوست فانی ببینی و اینکه هنگامه قنوت است.
قنوت باغچهای است پر از اقاقی های نیاز، یک سبد بنفشه خواهش، قنوت اجابت را میهمان دستانت میکند. دست که به آسمان میگشایی با بهشت میپیوندی. هرچه میخواهی از او بطلب، مگر دوست میهمانش را بی نصیب از لطف باز میگرداند؟ تو که از غیر دست شسته ای و روبه سوی او برگ های نیازت را گسترده ای، حتما ستاره باران رحمت خواهی شد و از خوان توکل بهره مند.
به رسم ادب، اینکه به پیشگاه او زانو میزنی و شهادت بر یکتایی او و رسالت رسولش را تکرار میکنی. همراه با رسول و جانشینان بر حق او، میشود این راه پرخطر را طی کرد. اگر چراغ هدایتی نباشد آدمی در ظلمت وسوسه به ویرانههای انحطاط روی خواهد برد. اگر اولیای الهی دست آدمی را نگیرند او فقط به ظاهر نماز میپردازد و از روح او غافل میماند.
نماز بی ولایت بی نمازی است
تعبد نیست نوعی حقه بازی است
باز میایستی و حمد و تسبیح و تهلیل و تکبیر را چون دانه های تسبیح در کنار هم میآوری تا رنگهای باقی مانده از جلوه های فریبنده دنیا از آینه وجودت پاک شود و عکس رخ یار را در جام دل نظاره کنی، پس به میمنت این مرحمت، بازافتان و خیزان میشوی، الله گویان میشوی و از این حال خوش به وجد میآیی، باز رکوع و تشهد.
اکنون هنگام وداع است. اگر به سلامت این سفر را گذرانده ای، اگر موهومات از راه بیرونت نبرده اند، اگر حال توجهت زخمی القائات نشده، وقت آن است که سلامی که میدهی پاسخ بشنوی. از سلام بر رسول نور، آغاز میکنی و سلام بر ما و بندگان شایسته خدا، شاید عبارت «سلام بر ما» دعایی باشد که؛ خداوندا! سلامت و برکت ایمان را در زندگی معنوی ما بیفزای و ما را از سلامت اندیشه و کردار خوب برخوردار ساز
ارزش تو بالاتر از آن است که وجود خود را چراگاه چشم های گرسنه سازی و محبت خدا را فدای محبت نامحرمان کنی و سعادت آخرت را به پای هوس های زودگذر ریزی.از خدا بتــرس که آتش آخرت از آتش دنیا سوزانتر است و شعله های آن از شعله های شهوت فروزانتر.
دخترم!
ملت ها همچون درختانند که هر یک ویژگی هایی دارند و پیروان آنها همچون برگ های درختان.راستی تا به حال فکر کرده ای که برگ کدام درخت و پیرو کدام فرهنگ و مذهبی؟!آیا نشانه ای از فرهنگ و مذهب خود داری؟!
مکن کاری که بر پا سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو را نامه خواندن تنگت آیو
دخترم!
چشم های مردان را کامیاب مکن که نگاه آنها آتش افروز است و اشک های تو توان خاموش کردن آن را ندارد.
ای دختر من درس بخوان فصل بهار است بیکار به خانه منشین موقع کار است
خود را ز کمالات و هنر نور بصر کن چون دختر بی علم به نزد همه خوار است
ای که به جمالت مغروری!
خوب بیندیش که روزی طراوت جوانی با وجودت وداع می گوید و کبوتر زیبایی از آشیانه ات پر می کشد و چروکهای ناخوانده به چهره ات می نشیند!تـو چگونه می توانی جمالت را از رفتن باز داری؟!
دخترم غرب را پیرو مباش!
آنکه را پیشوای دین زهراست پیروی از زنان غرب خطاست
نسزد از تو ای زن روشن پیروی از زنانِ تر دامــن
آنکه خود هست در کمند فساد کِی تواند تو را کند آزاد
((بهجتی شفق))
گر چه دارد شیوه های رنگ رنگ من به جز عبرت نگیرم از فرنگ
ای به تقلیدش اسیر،آزاد شو دامــن قرآن بگیر،آزاد شو
((اقبال لاهوری))
ای ز افسون فرنگی بی خبر فتنه ها در آستیـن او نگر
از فریب او اگر خواهی امان اُشترانش را ز حوض خود بران
((اقبال لاهوری))
وقتی دوباره زنگ زدی و این بار سکوت کردی، باز مثل همیشه همه ی نگاه ها به سوی من بازگشت.به چه جرم؟نمی دانم!
اما من این را به خوبی می دانم که تو با این مزاحمت های پی در پی ات،مرا در خانه زیر سئوال برده ای.تو،که بویی از غیرت و مردانگی نبرده ای،کاری کرده ای که من محدودتر شوم و همه مرا زیر نظر داشته باشند.تو کاری کرده ای که پدر،مدتی است افسرده گشته و دایم در فکر است.
ای کاش می نشستی و لحظه ای به عمق کار زشتی که می کنی،می اندیشیدی!آخر یک لحظه خودت را به جای من بگذار،ببین چقدر تحمل نگاه های دیگران عذاب آور است.پس تو را به خدا سر عقل بیا و وقت خود را اینگونه هدر نده!بگذار زندگی ما آرامش گذشته را داشته باشد.
مواظب باشید
شما ای دختران! من با شمایم:
سرا پا گوش باشید:در این دوره زمان باهوش باشید
مبادا دست ناپاکان خائن
بریزد شاخ و برگ آبروتان
مبادا زیر طوفان هوسها
شود مدفون به خواری آرزوتان
دوستی با مردم دانا چو زرین کاسه ای است
نشکند گر بشکند باید به هم پرداختن
دوستی با مردم نادان سفالین کوزه ای است
بشکند گر بشکند باید به دور انداختن
همسر خوب می خوای؟
در قنوت نماز برای همسر خوب خوانده شود:
والذین یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره
اعین و اجعلنا للمتقین اماما
-1 زن در اسلام دارای آزادی اسلامی و معنوی و علمی است، ولی در فرهنگ غرب دارای آزادی حیوانی در شهوت ها و هوس ها است.
2- زن در فرهنگ اسلامی دارای حجب و حیا و عفاف است و در فرهنگ غرب در بی قیدی و بی بند و باری است.
3- زن در فرهنگ اسلامی، با حجابش همچون مرواریدی در صدف است، اما در فرهنگ غرب، وسیله ای است لرای خودنمائی.
4- زن در فرهنگ اسلامی، نخستین عشق خود را به شوهرش تقدیم می کند و در فرهنگ غرب آخرین عشق خود را پس از معاشرت های بسیار، به طور محدود در خدمت شوهر قرار می دهد.
5- در فرهنگ اسلامی، زینت و آرامش زن، برای شوهر و خانواده ی اوست، اما در فرهنگ غرب، آرایش برای همه است.
6- در فرهنگ اسلامی، به نشانه ی محبت و تقدیر برای زنان مهریه قرار داده شده، و در فرهنگ غرب زن باید مخارج خود را خود تهیه کند.
7- در فرهنگ اسلامی، ارزش زن به معنویت و کمالات و سیرت اوست، و در فرهنگ غرب، ارزش زن به صورت و تن اوست . روزی که صورت و زیبائی اش از بین برود و توان کاری نداشته باشد، دیگر ارزشی ندارد